دیروز شیطان را دیدم
در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب میفروخت
مردم دورش جمع شده بودند، هیاهو میکردند و هول میزدند و بیشتر میخواستند
توی بساطش همه چیز بود:
غرور، حرص،دروغ و خیانت، جاهطلبی و ...
هر کس چیزی میخرید و در ازایش چیزی میداد
بعضیها تکهای از قلبشان را میدادند
و بعضی پارهای از روحشان را
بعضیها ایمانشان را میدادند
و بعضی آزادگیشان را
شیطان میخندید...!
A.W.Surveys - Get Paid to Review Websites!
A.W.Surveys - Get Paid to Review Websites!
:: موضوعات مرتبط:
داستان ,
جملات عارفی و عاشقی ,
,
:: برچسبها:
قيمت ,
شيطان ,
غرور ,
تهمت ,
دروغ ,
ايمان ,
شرف ,
ناموس ,
ديروز ,
بساط ,
ميدان ,
:: بازدید از این مطلب : 466
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7